woensdag 28 december 2011

ابراز احساسات آبجیمون به احمدی نژاد، مردی از نژاد پاک آریایی

در جریان سفر استانی محمود احمدی نژاد به استان ایلام:
«زنده باد ایران و ایرانی و مردی از نسل و نژاد پاک آریایی، دکتر محمود احمدی نژاد!!!»

zaterdag 17 december 2011

سپاه یا ارتش، تعهد یا تخصص؟

امروز خبرگزاری فارس طی یک گزارش تصویری از برگزاری همایش آماد و پشتیبانی نزاجا (نیروی زمینی ارتش) با حضور سردار پاسدار  احمد وحیدی وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح  خبر داد. در خلال این برنامه گویا از تنی چند از اُمرای بازنشسته ارتش و پیشکسوتان این نیرو تقدیر شد.
نمی دانم اما چرا دیدن این عکس و نحوه ادای احترام این پیشکسوت سفید موی ارتش در برابر یک سردار سپاه برایم اینقدر سنگین آمد؟


اگر عملکرد و جایگاه امروز سپاه را امروز در قیاس با ارتش نمودی از رُجحان دادن تعهد بر تخصص در شیوه حکومت داری جمهوری اسلامی بدانید شاید شما هم مثل من از دیدن این صحنه بیاد تمام حق کشی هایی خواهید افتاد که در طی تمام این سالیان تحت لوای برتری تعهد بر تخصص در حق نخبگان این مرز و بوم روا داشته شده است. از این رو دیدن این صحنه حقیقتا برایم سخت و سنگین آمد.

maandag 5 december 2011

به سلامتی بچه های پایین شهر

نه به سلامتی بچه های بالاشهر
 که دستبند طلا دستشون و گردنبند طلا گردنشونِ
بلکه به سلامتی بچه های پایین شهر
 که دستبند کلانتری دستشون و طناب دار گردنشونِ


woensdag 30 november 2011

دانشجویی با کفش های سپاهی، آیا اولین نفری که از دیوار سفارت بالا رفت یک پاسدار بود؟

دیروز پیرو انتشار خبر حمله خودجوش به اصطلاح دانشجویان! به سفارت انگلیس مشغول پیگیری جزئیات حادثه در منابع خبری متفاوت بودم تا اینکه نکته ای در این عکس از خبرگزاری فارس توجه ام را بخودش جلب کرد:

از سالها پیش که می بایست به حکم قرعه دوران خدمت سربازی را در سپاه پاسداران سپری می کردم می دانستم که تمام پرسنل رسمی سپاه در فاصله های زمانی مشخص هر از چند گاهی  از طریق «بنیاد تعاون سپاه» اقلامی نظیر مواد غذایی، لوازم خانگی، ملحفه و خیلی موارد دیگر به صورت سهمیه دریافت می کنند. از جمله دیگر موارد این اقلام انواع پوشاک ورزشی و همچنین پوشاک نظامی است.
مسئله وقتی جالب تر می شود که این برادر دانشجو! (نفر سمت راست در عکس بالا) دقیقا کفشهایی بپا دارد که جزء اقلامی است که توسط «بنیاد تعاون سپاه» به همه کارکنان سپاه داده شده.


برای اینکه سوء ظن بنده به دانشجوی! فوق الذکر فقط در حد سوء ظن های «دایی جان ناپلئونی» باقی نماند خوب است همه فیلمها و تصاویر منتشر شده از حمله دیروز را در کنار هم بگذارید تا نقش وی به عنوان اولین کسی که از دیوار سفارت بالا رفت و به تهییج و تحریک و رهبری دیگر عناصر حاضر در صحنه پرداخت کاملا برایتان مشخص شود.



woensdag 16 november 2011

کشف علت انفجار اخیر: فرمانده کشته شده سپاه در این انفجار قبلا موشک هواپیما روی تویوتا نصب می کرده

سردار سپاه اسماعیل کوثری که همینک نماینده مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران و نایب رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس نیز هست در گفتگو با خبرگزاری مهر طی اظهاراتی خود را از همرزمان حسن تهرانی مقدم فرمانده کشته شده سپاه در انفجار اخیر معرفی کرده و عنوان داشته است که از سال  ١٣٦٢ و از عملیات خیبر تهرانی مقدم را می شناخته.


  او با بیان خاطراتی از دوران جنگ ادامه داده: «وقتی در عملیات خیبر با مشکلات فراوانی مواجه شدیم شهید حسن مقدم با اقدامی مبتکرانه موشک هواپیما را بر روی خودرو تویوتا نصب کرد.»
حالا دونکته:
اول اینکه طبق اظهارات حضرات در سالهای جنگ در تحریم بودند و توانایی تهیه فشنگ خالی هم نداشتند اما «موشک هواپیما» در جبهه یافت می شده تا روی تویوتا ببندند.

دوم اینکه بر فرض هم که شما راست می گویید، خوب بابام جان وقتی اختیار یه مرکز نظامی مهم در قلب کشور رو می دید دست یه بابایی که فرق تویوتا و هواپیما رو نمی دونسته خوب اینطوری می شه که دیدید و دودمان تون به باد می ره!

مصاحبه اسماعیل کوثری رو می تونید در اینجا بخوانید.

dinsdag 15 november 2011

صد تا سند آوردیم، آبروتون و بردیم

واقعا که همه چیزشان به همه چیزشان می آید

در حاشیه زنجیره انسانی امروز جماعت عرزشی گرد تاسیسات UCF اصفهان

woensdag 9 november 2011

نمود فقر مالی و فقر فرهنگی در عناوین خبری کیهان

مدتی است با دیدن تیتر ٢ خبر در کنار هم در فهرست امروز اخبار کیهان شریعتمداری پرسشی به ذهنم خطور کرده;  پرسشی به سبک و سیاق موضوعات انشای دوران مدرسه که «علم بهتر است یا ثروت» مُدام از خود می پرسم  کدامیک بدتر است؟ «فقر اقتصادی یا فقر فرهنگی»؟ اصولا آیا می توان گفت که یکی از این دو معلول دیگریست؟ و آیا ارتباطی معکوس این دو بر قرار است؟


پولی نداریم، از قوت لایموت خود می زنیم تا خرج امامزاده و گنبد و بارگاه کنیم، بعد چنگ می اندازیم بر ضریح و دخیل می بندیم تا وسعت رزقی پیدا کنیم، اما دریغ در این سیر تسلسل بی وقفه فقیر و فقیر تر می شویم. جیب هایمان که تهی بود و حال اندیشه هايمان، اندیشمندان و پیشروان مان به زندان و سفلگان مان بر مسند امور نعره زنان، ورزش و ورزشکارانمان آنچنان و لغات کش دار لغلغه زبان مردمان.


به کجا می رویم؟ تشنگی لبان مردم ٨٨٦ روستای استان لرستان یا خشکیِ اندیشه مردمان امامزاده ساز و امامزاده پرور؟

zaterdag 5 november 2011

تصویری از «علیرضا نوری زاده» در راهپیمایی ١٣ آبان امسال و سواد برادران عرزشی

خبرگزاری فارس طی یک گزارش تصویری به پوشش تجمع حکومتی در مقابل سفارت اسبق آمریکا به مناسبت سالگرد اشغال این سفارت در ١٣ آبان ١٣٥٨ پرداخته است. در یکی از تصاویر گرفته شده توسط «ناصر عظیمی» عکاس خبرنگار  این خبرگزاری از این تجمع تصویری است که حاوی چند نکته جالب توجه است.


نکته اول چاپ تصویری از «علیرضا نوری زاده» خبرنگار و مفسر خبری باسابقه و منتقد حکومت جمهوری اسلامی هست در میان تصاویری از خانم «تسیپی لیونی» وزیر اسبق امور خارجه اسرائیل، «باراک اوباما» رئيس جمهور ایالات متحده، «ملک عبدالله دوم» شاه اردن، «حسنی مبارک» رئيس جمهور مستعفی مصر و همچنین صحنه هایی از حملات ١١ سپتامبر به برجهای دوقلو تجارت جهانی و بن لادن و مجروحان جنگی و ....
نکته دوم اما حکایت مکرر سواد «برادران عرزشی» است؛ اونجا که زیر این تصاویر این عبارت رو نوشتند:
 "Burial of Govermental Terrorism"
یا
"The Burial of Governmental Terrorism"

گزارش تصویری فارس نیوز را در اینباره از اینجا ببینید.

vrijdag 4 november 2011

مرگ بر آمریکا ، نه تاید داریم و نه ریکا / یاد یوم الله ١٣ آبان بخیر

یادش بخیر ١٣ آبان و مسخره بازی های دوران مدرسه. دل تو دلمون نبود شانس بیاریم و شیفت صبح باشیم نه بعد از ظهر. آخه یه جورایی بعد از ظهری بودن سعادت حضور در مراسم این «يوم الله» رو از ما می گرفت. یه یک ساعتی که از مراسم ساعت ٨ صبحگاه و صف بستن که می گذشت ناظم میومد با اون قیافه اخموی همیشگیش در کلاس رو می زد و از معلم می خواست بچه های کلاس رو به حیاط مدرسه بیاره. بعدش می رفت بالا منبر و کلی توصیه و نصیحت و خط و نشون که  ازتون حاضر غایب می کنم و اگه جیم بزنید چی می شه و خلاصه مرتب باشید و جون مادرتون آبروی مدرسه و نظام رو نبرید.
حالا این کل ماجرا نبود. قصه وقتی شروع می شد که همگی وارد یه خیابون اصلی می شدیم و تصادفا با جمعیتی از دانش آموزان دختر از یه مدرسه دیگه برخورد می کردیم. اون وقت بود که شور انقلابی و «وحدت کلمه» رو به معنای واقعی به منصه حضور می رسوندیم!

نیشهای تا بناگوش باز و چشمک و شماره تلفن بود که رد و بدل می شد و برادران انتظامات بسیج هم آب رو می ریختند اونجا که باید. این قصه وقتی جالبتر می شد که در این حین با کسی به درک متقابل می رسیدیم و از برکات این حضور پر شور ما هم راهی به آغوش اسلام باز می کردیم.

آی! فکرای بد نکنید. توی ما بودند کساییکه بچه مثبت بودند و به آرمانهای امام و انقلاب وفا دار بودند و تا جاییکه مسیر خونشون اجازه می داد در صحنه حضور داشتند.  اخلاص و پایداری این دسته رو هیچوقت نمی تونم فراموش کنم. مخصوصا اونجا که یارو با صدای نکرش پشت آمپلی فایر داد می زد: «مرگ بر آمریکا» و اینا می گفتن: «نه تاید داریم و نه ریکا» یارو داد می زد:«شعار هر بسیجی» و اینا می گفتن:«حمله به ساندیویچی» .
خلاصه یاد یوم الله ١٣ آبان بخیر.

donderdag 3 november 2011

عابران بی تفاوت یا حکایت علاقه وافر ما به مرده ها و بی تفاوتی به زنده ها

امروز صبح مشغول بازدید عکسهای خبری از خبرگزاری های مختلف بودم. معمولا گهگاه با این کار بین فعالیت روزانه ام  فرصی پیدا می کنم تا رفع خستگی کنم. چشمم به یک گزارش تصویری از خبرگزاری مهر افتاد که در مورد حادثه تصادف بین خودروی پراید و وانت مزدا در  در بزرگراه شهید بابایی تهران بود که متأسفانه منجر به فوت راننده پراید شده بود.
این وسط عکسی بود که بد جوری جلب توجه میکرد.
همانطور که می بینید این حضرات پوشش جنازه احتمالا غرقه به خون راننده مرحوم را کنار زده اند و با دقت هر چه تمام با تلفن همراه مشغول تصویربرداری یا عکسبرداری از آن هستند. براستی آیا چه چیزی باعث می شود جماعت دوربین بدست بدین شکل فعال در اینطور صحنه ها حضور داشته باشند؟

اگر امروزه روز با دیدن تصاویر بی توجهی مردم شهری در کشور چین نسبت به کودکی مصدوم در حادثه رانندگی آهی می کشیم و می گوییم دنیا مواجه شده است با پدیده ای بنام «عابران بی تفاوت» پس این علاقه وافر بخشی از ایرانیان برای تهیه تصاویری از صحنه های قتل و غارت و اعدام و خون و ... را باید در چه ظرفی به بحث گذاشت و علت یابی کرد؟ در هر حال قدر مسلم صحنه هایی از این دست، مثل جریان جنایت میدان کاج و باز اقدام به فیلمبرداری و عکسبرداری جماعت دوربین به دست حاکی از علاقه وافر ما به مرده ها و بی تفاوتی به زنده هاست.

woensdag 2 november 2011

بازداشت محمد توسلی نه به جرم سیاسی که به اتهام تقلب و جعل امضاء

خبرگزاری فارس صبح امروز خبر از بازداشت محمد توسلی از اعضای نهضت آزادی به اتهام تقلب و جعل امضاء در صدور بیانیه موسوم به ۱۴۳ نفره شد.

فارس بدون نام بردن از نام منبع انتشار این خبر از قول وی نقل می کند که «به دنبال صدور بیانیه موسوم به بیانیه ۱۴۳ نفره که با هدف احیای جسد فتنه ۸۸ منتشر شده، تاکنون حداقل ۳۰ نفر از افرادی که اسامی و امضای آنها ذیل این بیانیه قرار گرفته به طور مکتوب و یا با انجام گفت‌وگوهایی این موضوع را تکذیب کرده‌اند.
 این افراد تأکید کرده‌اند که نه تنها این بیانیه جعلی را امضاء نکرده‌اند بلکه از صدور آن نیز بی‌اطلاع بوده‌اند. در تحقیقات بعدی مشخص شد عامل اصلی جعل امضاء و این اقدام متقلبانه محمد توسلی عضو سابق گروهک منحله موسوم به نهضت آزادی بوده است و بر همین اساس وی به اتهام تقلب و جعل امضاء دستگیر شد.»


متن خبر خبرگزاری فارس را می توانید از اینجا بخوانید.

woensdag 26 oktober 2011

دزدی «مشرق نیوز» اصولگرا از وبلاگ من

چند روز پیش همزمان با برگزاری مسابقات تیر و کمان قهرمانی آسیا در تهران و متعاقب آن پخش مستقیم این مسابقات در بخش بانوان از شبکه ٣ مطلب مصوری منتشر کردم که در واقع اشاره ای بود به سردرگمی عوامل صدا و سیما در گزینش پخش تصاویر خانمهای ورزشکار خارجی حاضر در این تورنمت.

آنجا  اشاره ای داشتم به حضور خانمهای بی حجاب خارجی که صدا و سیما با تمام تلاشی که می کرد اما باز در کادر تصاویر ارسالی دیده می شدند. دست آخر هم بدون مقدمه و بطور ناگهانی دو گزارشگر این برنامه از ببینندگان خداحافظی کردند و گزارش خود را نیمه تمام گذاشتند.
امروز بطور اتفاقی دیدم سایت تند رو و دست راستی «مشرق نیوز» عکسی که من از پخش زنده تلویزیونی این مسابقات تهیه کردم را به سرقت برده و به نحو ناشیانه ای نام وبلاگ بنده را هم از روی عکس حذف کرده. حالا دیگر بماند چه تحلیل مزخرف و تنگ نظرانه ای در ذیل عکس منتشر کرده.

.


مطلب «مشرق نیوز» را می توانید از اینجا بخوانید.

maandag 24 oktober 2011

سواد در حد تیم ملیِ داشجویان عرزشی

٢ روز پیش خبرگزاری مهر خبری را زیرعنوان «تجمع دانشجویان مقابل سفارت سوئیس» تحت پوشش تصویری قرار داده بود . بماند دیگه حالا که جماعت عرزشی رو طبق معمول در قالب دانشجو معرفی کرده بود یا نه ولی چیزی که در میان انواع و اقسام تابلو ها و بنرهای گران قیمت این گروه بیشتر خودش را عیان می کرد همین تکرار مکرر سطح سواد این به اصطلاح دانشجویان معترض بود. آنجا که روی یک پلاکارد حتی از بکار بردن صحیح یک موصوف و صفت در طرح شعارهایشان ناتوان بودند.


خودتان قضاوت کنید، " Western Capitalism" , "West Capitalism" یا این چیزی که این خواهر نوشته : "capitalism west"

zondag 23 oktober 2011

همه از تحولات اخیر «وی- اُ - اِی» ناراضی ولی اما این یکنفر راضی

 دیر زمانی است اخبار ضد و نقیضی پیرامون سیر تحولات بخش فارسی VOA، رادیو و تلویزیون وابسته به وزارت خارجه آمریکا در طول تصدی گری مدیر جدید این رسانه بگوش می رسد. اهمیت این اخبار وقتی صورت جدی بخود گرفت که همکاران جدا شده از این رسانه نسبت به اقدامات اخیر آن واکنش نشان دادند و پیرو آن در پی برکناری یک مجری باسابقه از این سازمان این واکنش ها به سطح مخاطبین و همینطور فضای مجازی فارسی منتقل شد.

اولین زمزمه های نارضایتی از این اقدام بیشتر در بین هواداران یک گروه اسلامی مخالف حکومت ایران بگوش رسید تا جاییکه در ابتدا گمانه زنی ها حاکی از آن بود که گویا این گروه به سبب تغییرات پیش آمده عرصه تبلیغاتی مهمی را از کف داده اند. متعاقب آن با برکناری تنی چند از اعضای جوان این سازمان که بدون هیچ وابستگی حزبی و گروهی سابقه حضور در زندانهای جمهوری اسلامی، شکنجه و آزار را در کارنامه خود داشتند موج واکنشها و ابراز نارضایتی ها صورت بسیار فراگیر و گسترده تری بخود گرفت تا جاییکه  اقدامات اخیر VOA مسقیم و غیر مستقیم اذهان عمومی را به سوءظن توافقی نانوشته بین دولت اسلامی ایران از یکسو و وزارت خارجه ایالات متحده بعنوان حامی و صاحبکار VOA از سویی دیگر معطوف می داشت.
فارغ از اینکه کارکرد بخش فارسی صدای آمریکا بر اساس منافع دولت ایالات متحده  تا چقدر به برپایی دموکراسی و نیل به آزادی مردم ایران در طول این سالها مفید فایده بوده، نگاه اِجمالی به طیف کسانیکه از این تغییر و تحول خشنودند و ابراز رضایت می کنند حاکی از قصه ناامید کننده ایست که گره از حل معما می گشاید.

این روزها کمتر روزی است که روزنامه ارگان وابسته به علی خامنه ای رهبر دولت اسلامی ایران در زیر عنوان «خبر ویژه» مطلبی را به وقایع رخ داده در بخش فارسی صدای آمریکا اختصاص نداده باشد تا جاییکه با شرح شعف گونه ماوَقَع آنچه اینروزها بر VOA گذشته، بیش از هر چیز مهر تأییدی بر این گفته گذاشته است که آقای یا خانم VOA، آقا یا خانم وزارت خارجه، همه از تحولات اخیر VOA ناراضی اند ولی اما این یکنفر راضی!

خلاصه هر کاریش بکنی نهایتا از یه جایی بیرون می زنه

امروز صبح بود که حین شروع فعالیت روزانه طبق عادت که تلویزیون یا رادیو رو روی صدای کم روشن میگذارم ، تلوزیون روشن بود و داشت مسابقات تیراندازی با کمان زنان آسیا رو در تهران پخش زنده می کرد.
خوب خوشحال شدم از اینکه به غیر از فوتبال تلوزیون داشت یه رشته ورزشی دیگه مثل تیراندازی باکمان اونم در قسمت بانوان رو پخش مسقیم می کرد. حالا دیگه بماند که هیچ خدمات تصویری جهت دادن اطلاعات به بینندگان در خصوص مسابقات داده نمی شد، خدماتی مثل درج نام شرکت کنندگان، نام کشور و تیم شون، نتایج بدست اومده و غیره ؛ مضاف بر این با این ممیزی که عوامل صدا و سیمای حاج عزت در انتخاب شات ها و بستن کادرها بخرج می داد ما اصلا نفهمیدیم کی اساسا داره کدوم سیبل رو می زنه و بقول معروف کی به کیه. اما با کمی فضولی و کنجکاوی اومد دستم که قضیه چیه.
بابا آخه ناسلامتی مسابقه مربوط به بانوان اونم در سطح کشورهای آسیایی بود و گویا یکی دو تا از ورزشکاران خارجی راجع به نحوه حجاب در ایران حسابی توجیه نبودند. عوامل فنی هم به هر حال هر کاری می کردند ایراد کار از یه جایی می زد بیرون و تصویر دو سه تا از خانمهای شرکت کننده با موهای باز توی کادر میومد.

خلاصه بدون اینکه ما بفهمیم کی تیرشو رو به کجا زد و کی باخت و کی برد و کی رفت به مرحله بعد و ... ناگهان بدون مقدمه دو تا گزارشکر شبکه ٣ وسط برنامه با ببینندگان خداحافظی کردند و گفتند بعد از ظهر با مسابقه قسمت آقایون بر می گردند!

یکی نیست به این حضزات بگه آخه چرا باید طوری رفتار کنی که حس کنی پخش گوشه تار موی یه زن می تونه اینقدر خطرناک باشه!؟

donderdag 20 oktober 2011

امید جلالی، کمدین ایرانی-انگلیسی در برنامه پر بیننده «تاپ گیر» بی بی سی

چند سال پیش شو تلویزیونی معتبر  «تاپ گیر» Top Gear از امید جلالی هنرمند و بازیگر توانای ایرانی-انگلیسی دعوت کرده بود تا در این برنامه حاضر شود. علت این دعوت هم حضور موفق و قابل قبول وی در عرصه تلویزیون و سینما بود. به عنوان مثال در ژانر اکشن حضور در فیلمهایی نظیر The World Is Not Enough از سری فیلمهای جيمز باند یا «گلادیاتور» Gladiator و یا در ژانر تخیلی در ١٩٩٩ فیلم «مومیایی» The Mummy و یا در ژانر کمدی در سال ٢٠١٠ در فیلم «کافر» The Infidel و دهها اثر تلویزیونی و سینمایی دیگر همه و همه دلیل خوبی بود تا دعوت از او برای حضور در برنامه «تاپ گیر» Top Gear  از سوی مسولین برنامه برای جذب مخاطبین میلیونی توجیه پذیر باشد.


اما آنچه موجب نوشتن این یادداشت و اضافه کردن ویدئو حضور امید جلالی در  این برنامه  شد اظهارات جالب و خنده دار وی در پاسخ به سوالات Jeremy Clarkson «جرمی کلارسن» در مورد آمار بیش از ٢٥ هزار کشته تصادفات جاده ای درایران، درباره پیکان، اظهارات جرج بوش رئيس جمهور وقت ایالات متحده درباره ایران و مسائلی مربوط به فرهنگ و خلق و خوی ما ایرانی هاست. دعوت می کنم تا خودتون این ویدئو رو ببینید و لذت ببرید.




maandag 17 oktober 2011

دبیر ارشد واشنگتن پست در خبرگزاری فارس چه می کرد؟

این تصاویر مربوط است به دیدار ماه گذشته دبیر ارشد واشنگتن پست از خبرگزاری فارس :

در روزگاری که حضور خبرنگاران مستقل در کشورمان به سبب عدم ارائه خدمات کنسولی تقریبا نزدیک به محال است چگونه است که دبیر ارشد روزنامه واشینگتن پست خانم  Lally Graham Weymouth نه تنها در ایران حضور می یابد بلکه با سلام و صلوات به بازدید از قلب توپخانه دستگاه دروغ پراکنگی دولت دهم یعنی خبرگزاری فارس می رود.
این حین خشونت های بعد از انتخابات خرداد ٨٨ بود که دولت به سبب جلوگیری از نشت بیش از حد اخبار پایمال شدن حقوق انسانی معترضین، عذر اکثریت قریب به اتفاق خبرنگاران خارجی را خواست و حتی طی اولتیماتومی خواستار ترک خاک کسورمان از سوی آنان شد.
فراتر از آن طیف گسترده ای از فعالان سیاسی، مذهبی، اجتماعی و فرهنگی کشورمان بودند که به سبب آنچه دادن مصاحبه به رسانه های دول متخاصم خوانده می شد به سادگی محکوم و مجبور به تحمل انواع آزار و اذیت از سوی ارگانهای حکومتی می شدند.

حال سوال اینجاست حضور دبیر ارشد یکی از قدیمی ترین، در گردش ترین، و سرشناس ترین رسانه های نوشتاری ایالات متحده یعنی همان شیطان بزرگ، همان بزرگ دولت متخاصم در ایران آنهم تازه در خبرگزاری فارس چه تفسیر و چه پیامی می تواند داشته باشد؟!

متن خبر این دیدار را اینجا بخوانید

zondag 16 oktober 2011

پایگاه خبری ألف خبر احتمال تغییر ضرغامی را حذف کرد

در حالیکه خبرگزاری مهر دیروز ١ شنبه ٢٤ مهر ١٣٩٠ به استناد خبری از سایت «الف» خبر از احتمال تغییر عزت الله ضرغامی رئیس سازمان صداوسیما داده بود، «الف» این خبر را از عناوین اخبار خود بکل حذف کرد.



خبرگزاری مهر به نقل از الف نوشته است: «سایت خبری الف با اشاره به احتمال تغییر رئیس سازمان صداو سیما  نوشت : پس از آنکه سید عزت الله ضرغامی در جریان سفر کاری به اوکراین به علت انسداد شراین و حمله قلبی سفر خود را نیمه کاره رها کرده و با هواپیمای شخصی رئیس جمهور به تهران بازگشت، نگرانی ها درباره وضعیت جسمانی و سلامتی وی با توجه به مشغله زیاد او در جایگاه ریاست صداوسیما ، به وجود آمده است. نگرانی مقامات ارشد نظام از وضعیت جسمی وی به حدی است که این احتمال می رود تا ضرغامی پیش از پایان سال از مدیریت سازمان صداوسیما کناره بگیرد.»

donderdag 6 oktober 2011

ایسنا تصویر دختری که در همدان راه خودروی احمدی نژاد را سد کرده بود حذف کرد

امروز در صفحه فیس بوک یکی از دوستان لینکی از وبسایت «آفتاب» aftabnews.ir دیدم که درباره سفر احمدی نژاد در دوره چهارم سفرهای استانی هیئت دولت به همدان, عکس زیر رو با این تیتر کار کرده بود:
 «دختری که در همدان راه احمدی‌نژاد را سد کرد»






با توجه به مارکه بودن عکس که منبع انتشارش رو «ایسنا» خبرگزاری دانشجویان ایران اعلام می کرد بر آن شدم برم اونجا و اطلاعات و اخبار بیشتر و دقیق تری در اینباره کسب کنم. اما متوجه شدم این عکس از میان ٣ سری عکسهای مربوط به ورود و حضور احمدی نژاد در همدان حذف شده!
گرچه بعضی ملاحضات و یا شاید دستوری از بالا اینگونه اقدامات غیر حرفه ای رسانه های عمدتا حکومتی رو مسبوق به سابقه می کند اما در این مورد خاص شاید بتوان علت حذف این عکس رو تحلیل هایی دونست که معمولا در پی انعکاس اینگونه تصاویر در فضای مجازی بوجود میاد.
واسه نمونه توجهتون رو جلب می کنم به دیدن صحنه های مشابهی که در سفرهای گذشته استانی احمدی نژاد اتفاق افتاده و شاید دلچسب نبودن انعکاسش در شبکه های مجازی علت این اقدام اخیر «ایسنا» بوده باشه.



dinsdag 4 oktober 2011

دین رفت

دیروز و امروز به طور اتفاقی فرصتی پیش آمد تا شانس خواندن مجموعه «چرند و پرند» اثر مرحوم «علی اکبر دهخدا» را داشته باشم. این اثر مجموعه ای از نوشته های انتقادی در باب مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی دوران مشروطه است که توسط ایشان در روزنامه «صوراسرافيل» تحت همان عنوان «چرند و پرند»  و با نام مستعار در قالب طنز به چاپ می رسید.
از میان نوشته های کوتاه و بلند این کتاب قطعه ای دم نظرم جالب آمد که با توجه به اوضاع و احوال امروزهء معقوله دین و دینداری در ایران، در کمرنگی آموزه های دینی در رفتار و عمل مردم در عین اینکه خود زیر بار تسلط دین هستند، نقل آن را در اینجا خالی از لطف نمی دانم. نام این قطعه هست «دین رفت» و حکایت پسر بچه ای است که تازه به شهر آمده و در نزد یک آخوند به خانه شاگردی مشغول است.

دهخدا اینگونه می نویسد :
«من بّچه بودم. پیش یك آخوند خانه شاگرد شدم. بّچه درس می داد. من هم هر وقت بیكار بودم، پیش بّچگان می نشستم. آخوند دید من دلم می خواهد بخوانم. درسم داد. مّلا شدم.
 در كتاب نوشته بود: آدم باید دین داشته باشد. هر كس دین ندارد، جهنم می رود. از آخوند پرسیدم، دین چه چیز است؟ گفت: اسلام.
گفتم اسلام یعنی چه؟ آخوند یك پاره ای حرف ها گفت و من یاد گرفتم. گفت: این دینِ اسلام است.
بعد كه من بزرگ شده بودم گفت: دیگر به كار من نمی خوری. من خانه شاگرد می خواهم كسی كه، زنم ازش روی نگیرد. تو بزرگی برو. از پیش آخوند رفتم.
گدایی می كردم. یه آخوند به من گفت: برو خانه  امام جمعه خرج می دهد. پول هم می دهد. وقف مدرسه  مَروی را میرزا حسن آشتیانی از او گرفته، می خواد پس بگیرد.
من رفتم خانه امام. دیدم مردم خیلی اند. می گفتند: دین رفت.
 معطل شدم كه چطور دین رفت. حرف هایی كه آخوندِ بّچه ها به من گفته است، من بلدم. خیال كردم، بلكه آخوند نمی دانست. دین ملك وقف است. شب شد، بیرونم كردند. آخوند بّچه ها پلو خوردند. هر سری دو قران گرفتند. روز دیگر نرفتم.

در بازار هم شنیدم می گویند دین از دست رفت. شلوغ بود. خیلی گردیدم. فهمیدم میرزا حسن می خواهد برود. گمان كردم دین میرزا حسن است. خیال كردم چطور میرزا حسن را داشته باشم كه جهنم نرم. عقلم به جایی نرسید. چندی نكشید میرزا حسن مُرد. پسرش مدرسه مروی را گرفت.

آن روزها، یك روز شاه عبد العظیم بودم. خیلی طّلاب آمدند. می گفتند دین رفت. بعد فهمیدم احمد قهوه چی را، سالار الدوله به عربستان خواسته. پسر میرزا حسن طّلاب را فرستاده تا كه از شاه عبد العظیم برگردانند. خیال كردم دین احمد قهوه چی است. اتفاق افتاد احمد را كه دیدم، خیلی خوشم آمد. گفتم بلكه طّلاب راست می گفتند. من نمی توانستم احمد را داشته باشم. این پسر خرج داشت. من گدا بودم. دیگر آن كه پسری را كه در سرش میان سالار الدوله و میرزا حسن جنگ و جدال است، من چطور داشته باشم. دیدم ناچارم به جهنم بروم كه دسترس به دین ندارم.

بعد پیش یك سمسار نوكر شدم، كه یك دختر خوب داشت و یه دختر خیلی خوب هم صیغه كرد. صیغه اش را خدیجه مُطرب بُرد برای عین الدوله و به یك سّید كه برادرش مجتهد بود، دخترش را شوهر داد. كه بعد از خانه  شوهر او را دزدیدند. سمسار می گفت دین رفت. نفهمیدم دین كدام یكی بود. خیال می كردم هر كدام باشند، دین خوب چیزی است. چون از دین داشتن خودم نا امید بودم، به جهنم راضی شدم و طمع به دین نكردم.

این روزها كه طیول برگشته و در مواجب و مستمری گفتگوست و تسّلط یك پاره حاكمان كم شده و مداخل یك پاره  مردم از میان رفته،باز می شنوم، می گویند دین رفت.

یك روزی هم خانه یك شیرازی روضه بود. من رفته بودم چایی بخورم. یك نفر كه نویره صاحب دیوان شیرازی بود، آن وقت آنجا بود. می گفت: سه هزار تومان پیش فلان شیخ امانت گذاشته ام. حاشا كرده است. دین رفت. خیلی مردم هم قبول داشتند كه دین رفت. مگر یك نفر كه می گفت: چرا پولت را پیش جمشید امانت نگذاشتی كه حاشا نكند. دین نرفته. عقل تو با عقل مردم دیگر از سر شماها رفته. خیلی حرف ها می زدند.

من نفهمیدم. باری سرگردان مانده ام كه آیا دین كدام یك از این ها است؟
آن است كه آخوند مكتبی می گفت، آیا ملك وقف است، یا احمد قشنگ قهوه چی است، یا صیغه و دختر سمسار است، یا سه هزار تومان است؟ یا طیول و مستمری و مواجب است؟ یا چیز دیگر؟ برای خاطر خدا و آفتاب قیومِت، به من بگویید كه من از جهنم می ترسم.»

غلام گدا آزادخان علی الّلهی

vrijdag 30 september 2011

روشنگری در مورد خبر «بوگاتی یک آقازاده»


در چند روز اخیر تحت عنوان بوگاتی چند میلیارد تومانی یک آقازاده در خیابان های تهران خبری را وبلاگها و متعاقب آن برخی وبسایت های خبری کار کرده اند که با اشاره به عکس فوق مدعی شده اند که اتومبیل مذکور در خیابان های تهران رؤیت شده و متعلق به یکی از آقازاده های حکومتی است.
وجود فساد گسترده در نزد سران حکومت اسلامی مستقر در کشورمان امری است که برای فهمش امروزه نیازی به دانستن علم اقتصاد و متخصص بودن نیست. در واقع این آش آنقدر شور شده که خود آقایان را هم در رقابت از جا نمادن از این سفره پهن شده به داد و فغان درمی آورد.
اما نکته ای که باعث شد دست به نوشتن این یادداشت بزنم اینکه به سبب علاقه چندین ساله ام به دنیای خودرو و حواشی و مسائل مربوطه به آن و همینطور دوستان مطلعی که از این بابت دارم اطلاع موثق دارم این خبر کذب محض است. حالا چه اهدافی پشت انتشار گسترده آن نهفته امری است که بعدها مشخص می شود ولیکن ضرورت اطلاع رسانی درست و شفاف و اعتقاد و اطمینانم به وبسایت بالاترین و اعضای عمدتا فرهیخته آن باعث شد نخستین بار اطلاعاتم از این خودرو را در اختیار بچه های بالاترین بگذارم.
تصویر آمده در بالا در حقیقت تصویر دستکاری شده ایست که از یک فوروم ع رب ی  برداشته شده. عکاس آن شخصی است به اسم «محمد السلیمانی» که اسم خود را روی عکسها واتر مارک کرده. چنانچه در پایین می بینید تصویر بالا در حقیقت یکی از تصاویر دستکاری شده عکاس یاد شده است به گونه ای که شماره پلاک آن از عربی به ایرانی برگردانده شده :



سوای اینکه شخصی چه آقازاده و چه یک شخص غیر وابسته بتواند در ایران مالک چنین خودرویی با پلاک ایرانی باشد، دلایل عدیده حقوقی و فنی دیگری هم برای اثبات غیر واقع بودن این خبر وجود دارد که در صورت لزوم اشاره خواهم کرد.

donderdag 18 augustus 2011

بالاترین بالاتر از این حرفاست

امروز در حالی مشغول به نوشتن این نوشتار هستم که حال و هوای بالاترین تحت تأثیر پنجمین سالگرد فعالیت «بالاترین» است . به گفته ناظران ٥ سال پیش که این وبسایت با استفاده از الگوهای وبسایت هایی نظیر دیگ (Digg) پا به عرصه وبگاه های فارسی گذاشت کمتر کسی چنین نقش فراگیر و تأثیر گذاری برای آن متصور بود تا جاییکه اندکی بعد از شروع فعالیت مأمنی شد برای صدای اکثریت خاموش و چاره ای برای حاکمیت جمهوری اسلامی باقی نگذاشت تا این سایت نیز نظیر دهها و صدها سایت فیلتر شده دیگر به محاق سانسور و محدودیت دسترسی در داخل کشور درآید .
نقش متمایز این سایت اما با بروز حوادث انتخابات خرداد ٨٨ بود که عیان شد . این مصادف بود با بروز پدیده ای بنام شهروند-خبرنگار که متشکل بود از آحاد مردمی که به تنگ آمده از فضای بسته مطبوعاتی و رسانه ای خود رو به تهیه گزارش ،خبر،فیلم ،عکس و ... آورده بودند و جز «بالاترین» مجرایی برای عرضه اطلاعات و اخبار در اختیار نداشتند .
این نقطه عطفی در فعالیت «بالاترین» بود تا جاییکه نه تنها حاکمیت که اپوزیسیون آن را از هر طیف و منشی متوجه خود می ساخت ؛ به طوری که طرفین به نحوی از انحاء سعی و همت خود را در سهم بردن از این عرصه رسانه ای جدید معطوف کرده و متوجه این فرصت طلایی شدند . در اردوگاه جمهوری اسلامی اما این تمام ماجرا نبود، از گسیل داشتن اعضائی از به اصطلاح «ارتش سایبری» برای عضویت در «بالاترین» تا حملات سایبری در زمستان ٨٨ که منجر به از دسترس خارج شدن  «بالاترین» شد، از ایجاد وبسایتهای موازی نظیر «والاترین» و ... تا دامن زدن به نکات تفرقه برانگیز هیچ یک نتوانست خللی در نقش برجسته «بالاترین» در عرصه وب فارسی و متعاقب اون تحولات جامعه ایران ایجاد کند .
به سهم خود به عنوان عضوی از خانواده «بالاترین» به همه دوستان و مدیران و اعضاء «بالاترین» این تولد رو تبریک می گم و امیدوارم دست به دست هم با وجود همه قوت و ضعف پس و پیش کمکی بتوانیم کرده باشیم به فردای بهتر ایران ما.
پاینده باد ایران

woensdag 3 augustus 2011

جزیره حس ها

در روزگارهای قدیم جزیره ای دورافتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و  باقی احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایق هایشان کردند. اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانی که دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک خواست. "ثروت، مرا هم با خود می بری؟" ثروت جواب داد: "نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم." عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد. "غرور لطفاً به من کمک کن." "نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی." پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد. "غم لطفاً مرا با خود ببر." "آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم." شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد. ناگهان صدایی شنید: " بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم." صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامی که به خشکی رسیدند ناجی به راه خود رفت. عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید: " چه کسی به من کمک کرد؟" دانش جواب داد: "او زمان بود." "زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟" دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که: "چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند."
منبع :http://www.blueprints.de/en/article/attitude/behaviour/the-island-of-feelings.html 

zondag 10 juli 2011

زمانی که روزنامه نگاران ایران دارای سندیکا شدند.به بهانه ٤٩ مین سال تأسیس سندیکای روزنامه نگاران ایران

21 تیرماه 1341 (دهم جولای 1962) اعلامیه ایجاد سندیکای روزنامه نگاران ایران حاوی هدف از تشکیل آن به امضای هیات موسس رسید و جهت انتشار به روزنامه های تهران داده شد ولی آن را چاپ نکردند. تا آن روز 33 تن از روزنامه نگارانی که در اجتماع نهایی خود در پارک شهر تهران [باغ سنگلج] بر هدف از تاسیس سندیکا صحه گذارده بودند متن آن را که بعدا تنظیم و تایپ شده بود امضاء کرده بودند. تا این زمان اتحادیه ها و انجمن های مطبوعاتی ایران را ناشران و مدیران نشریات ایجاد کرده بودند و این بار اهل قلم. موسسان سندیکا محوطه باز پارک شهر را از آن جهت انتخاب کرده بودند که نتوانسته بودند جای دیگری برای تشکیل اجتماع خود بیابند و شتاب آنان از انتشار اعلامیه امضاء شده این بود که علی امینی نخست وزیر وقت و از مشوقّان تاسیس سندیکا در پی اختلاف نظر با شاه برسر بودجه ارتش تهدید به کناره گیری کرده بود و معلوم نبود که پس از تغییر کابینه، حامی دیگر آن (نصرت الله معینان مسئول وقت انتشارات و رادیو کشور) در این سمت باقی بماند. طبق اعلامیه موسسین، سندیکا یک بنیاد حرفه ای و برای حفاظت از حقوق روزنامه نگاران و حرفه روزنامه نگاری بود لذا پروانه آن را وزارت کار باید صادر می کرد. 
     


نخستین مجمع عمومی سندیکا 24 آبان همان سال برگزار و مسعود برزین را به سمت دبیر انتخاب کرد. در این رای گیری که تمامی نویسندگان، خبرنگاران و مترجمان وقت نشریات، خبرگزاری پارس، رادیوها و تلویزیون غیر دولتی (ثابت پاسال) شرکت کرده بودند داریوش همایون با اختلاف چند رای دوم شده بود. ذبیح الله منصوری هم رئیس هیات مدیره شد. بعدا وزارت فرهنگ اجازه داد که از آن پس جلسات مجمع عمومی سندیکا در تالار مدرسه فیروزکوهی (خیابان آشیخ هادی) برگزار شود. با تاسیس سندیکا، روزنامه نگاران ایران امنیت شغلی یافتند و دارای قرارداد کار و مصون از تعرض شدند. با وجود این، اخراج بدون دلیل آنان از کار و عمدتا بدون پرداخت غرامت از سال 1358 (یک سال پس از انقلاب) آغاز و بتدریج نود درصد آنان خانه نشین شدند. سندیکا شغل دیگر داشتن روزنامه نگار را مغایر ژورنالیسم حرفه ای می دانست. از آغاز انقلاب سال 1357، سندیکا برضد سانسور بپاخاست و بعدا اعتصاب عمومی مطبوعات اعلام کرد که 62 روز طول کشید. سندیکا از اواخر سال 1360 (1981) عملا فعالیتی نداشته، ولی انحلال آن تا به امروز اعلام نشده است [گویا وزارت کار از تجدید پروانه طفره رفته است]. از کارهای سندیکا ساختن یک مجتمع مسکونی برای 122 روزنامه نگار بوده است. سندیکا در مرکز تهران زمینی خریده بود تا برای خود ساختمان و باشگاه [باشگاه مطبوعات] بسازد و .... این زمین و ساختمان نیمه تمام آن ظاهرا به جای خود باقی است.
برگرفته شده از :   

woensdag 6 juli 2011

دیروز ، امروز، بالاترین

دیروز ، امروز، بالاترین
برای اولین بار این ٦-٧ ماه پیش از انتخابات خونین ٨٨ بود که با وبسایت «بالاترین» آشنا شدم . پیش از آن مدتها بود که در وبسایت «کلوپ دات کام» سعی در دادن اطلاعات صحیح و بروز به جمعی از دوستان می کردم و در خلال آن بنا بر اقتضائات روز با دوستان در مباحث مختلف وارد بحث و گفتگو می شدم .  وبسایت «بالاترین» به مثابه بانک اطلاعاتی مطمئن ، بروز ، بیطرف و قابل اعتمادی بود که در این راستا کمک شایانی به عیان شدن حقیقت و رد و بدل شدن سریع اخبار و اطلاعات صحیح می کرد ، اخبار و اطلاعاتی که به سبب محاق و اشراف حاکمیت یا منعکس نمی شد و یا چگونگی انعکاس آن باعث قلب واقعیت می گشت.

با بروز کودتای انتخاباتی ٨٨ اهمیت وبسایت «بالاترین» در نزد افکار عمومی دوچندان شد . انتشار و تبلیغ لینکهای افشاء کننده که راوی جنبه های پیدا و پنهان ظلم عریان عُمال حکومتی در کوچه و خیابان بود جای شکی برای همگان باقی نمی گذاشت که رسانه های مستقل و مردمی که خارج از سیطره حلقه های قدرت اند  در آگاهی دادن و تهییج مردم گاهی قادرند کاری بکنند که حتی یک حکومت با صرف هزینه های نجومیِ تبلیغاتی از انجام آن ناتوان است
 این حقیقتی بود که نه تنها حاکمیت انحصار گر که تمامی حرکتهای مخالف در داخل و خارج را به یکباره متوجه خود ساخت . فارغ از اینکه درک این واقعیت بعد از گذشت مدت کمی از وقوع موج جدید عدالت خواهی مردم ایران موسوم به «موج سبز» به مذاق حکومت انحصار گر و گروههای کوچک و بزرگ مخالفش خوشایند بود یا نه ، تلاش برای دستیابی به این امکان بی واسطهء   اطلاع رسانی در وبسایت «بالاترین» در صدر فعالیت همگی آنها قرار گرفت 

بر طرفداران حکومت وچگونگی کارکرد ایشان  هرجی نیست که آنها با اهداف مشخص فعالیت های خود را در «بالاترین» دنبال می کردند و اغلب ما بطور پیدا و پنهان از حضورو  فعالیت آنها کمابیش آگاهیم . از جهاتی و از حیث عمل به تکلیف این گروه نمره قبولی دریافت کرده اند .  اما آنچه مورد نقد این نوشتار است برآیند کارکرد آندسته از دوستانی است که تحت هر عنوان و اسمی روند ظالمانه حاکم بر کشور عزیزمان ایران را تأیید نمی کنند و به هر ترتیب خواهان دگرگونی اساسی در وضع نا به سامان جاری اند . گروه هایی با سابقه فعالیتی شاید بیش از عمر نظام فعلی یا کوتاه به اندازه کمتر از انگشتان یک دست
نگاهی اجمالی به حضور کوتاه مدت اعضا این گروها و قیاس آن با کارکرد عوامل پیدا و پنهان حاکمیت در «بالاترین»  مُبین این است که ماحصل فعالیت دوستان کمافی السابق جزء ادامه افتراق و دعواهای سابق و  پی گیری آن در «بالاترین» نتیجه خاصی نداده است . گروهایی که بجای رهایی از منیت ها و حل گشتن در حرکت عدالتخواهی مردم هنوز مانند سی و اندی سال گذشته پیوسته بر طبل ناکوک گروه مطبوع خویش می کوبند و این امکان زلال اطلاع رسانی را با پافشاری بر مبانی گروه محبوب خود مخدوش و حتی گمراه کننده جلوه می دهند چه آنکه سوابق جمیع آنها و ناتوانی همگی آنها در پیش بینی پتانسیل مردم در ایجاد این موج جدید حرکت عدالتخواهانه و حتی عدم موضع گیری واحد و یا ضد و نقیض در پیش و پس از آن  همه و همه نشان از آن دارد که دوستان از اشتباهات گذشته به تجربه ای که باید دست نیافته اند .

تمام تلاش بنده بر این است که عرض کنم باید لختی دندان بر جگر صبر نهاد و با گذشت از خواسته های گروهی و سازمانی و تأکید برخواسته های مشترک و عدم تبلیغ و تأکید بر نکات تفرقه برانگیز و حساسیت زا فقط و فقط در خدمت آگاهی بخشی و اطلاع رسانی به مردم از طریق «بالاترین» بهره ای را که باید برد . خفقان جاری و بگیر و ببندهای حکومت از احضار و توقیف خبرنگاران مستقل تا هزار و یک شکل اعمال محدود بر رسانه ها و سایر ابزار اطلاع رسانی همه و همه لزوم استفاده از روزنی بنام «بالاترین» را در جهت پیشبرد حرکت آزادی خواهی مردم ایران و نیل هر چه سریع تر به اهدافش آشکار می کند .

در هر حال به عنوان قطره ای از دریای خروشان مردم ایران که چند سالی به عنوان ناظر و خواننده مطالب و لینکهای خبری«بالاترین» این روزها عرصه این رسانه را صحنه زد و خورد گروههای مختلف معارض حاکمیت می بیند سعی کردم از فرصت استفاده کرده و در بدو ورودم به جمع بالاترینی ها با شما دوستان درد و دلی کرده باشم .
پاینده ایران